شنیدید میگن دندون درد از همه ی درد ها بدتره؟ یا بعضی ها میگن نه سوختگی از همه ی درد ها بدتره؟ یا درد های دیگه... اما من میگم هر عضوی درد که بگیره... از همه ی دردها بدتره. حدود یه ماهی هست که معده ام بهم ریخته و اغلب درد دارم بعد از خوردن آنتی بیوتیک ها شروع شد. تا پریشب... از سر شب حال خوبی نداشتم. گفتم زود میخوابم. حوالی یک و نیم پا شدم قرص خوردم با قلوپ آب! چه می دونستم... حوالی سه بیدار شدم با درد شدید و تهوع... سه ساعتی فقط درد کشیدم و هی تهوع... خوب هم نمیشد... کف پذیرایی می پیچیدم به خودم وهی میگفتم چیکار کنم؟ چیکار کنم؟ اس ام اس دادم خواهرم هم خواب بود. 5 شده بود که اس ام اس دادم به شوهرش که هرموقع برای سر کار رفتن بیدار شدی بیا این جا من برم دکتر... چند دقیقه بعد رنگ زدن و قرار شد بیاد پیش بچه بخوابه تا من برم. رفتم کلینیک نزدیک خونه. حتی نمیتونستم صاف وایسم. بعد فکر کنید کلینیک فوق تخصصی شبانه روزی! داروخانه اش تعطیل بود! با آژانسیه که حسابی خواب آلود بود، رفتیم یه داروخانه شبانه روزی پیدا کردیم و دواها رو گرفتیم و برگشتیم کلینیک. سه تا آمپول داده بود. بعد شما فکر کنید منه ترسو مثل بچه ی آدم هر سه تا شو زدم و صدام هم در نیومد. چون آدم وقتی زیاد درد داشه باشه به درد های کوچیک راضی میشه بلکه درد بزرگه تموم بشه...
تمام دیروز ناخوش و بی حال یه گوشه دراز کشیده بودم... عیبش اینه که وقتی مادر باشی و مریض بشی... نمیشه به بچه فهموند که مریضی. به غیر از این که مدام غر میزنه که حوصله اش سر رفته و چرا همه اش میخوابی... باید بلند شی براش شام و نهار درستی کنی... عصر به پدرش اس ام اس دادم و کمی از ماجرا رو نوشتم و گفتم بیاد چند ساعتی پیشش باشه یا ببردش بیرون... اومد و رفتن بیرون نزدیک ده بود که اومدن و من چند ساعتی خوب، با درد و خواب و کابوس مرگ و زندگی حال کرده بودم!!
اما امروز صبح که بیدار شدم دیدم اثری از درد نیست... خوبم... ولی معده درد بد دردیه... خیلی...